خاطرات، جاری از میان انگشتان بی حواسم می گذرند و میریزند به عمق بی انتهای حافظه. دستم که خالی از یادگاری ها می شود، می بینم رد جوهری را روی دستم. خطی نوشته ام که یادم بیاندازد چیزی را. رنگش ناگهان به رنگ تو تغییر می کند.

سرآسیمه و شوریده از خواب بیدار می شوم. فکری همچون نسیم از سرم بیرون میرود، از لابلای کتابهای درهم و بی سر و ته عبور میکند، از پنجره عبور میکند، بیرون می رود. من مانده در میان بیداری و خواب، بی تاب از این ترک افکار، خودم را به پنجره می رسانم تا رد رفتنش را دنبال کنم. اما بجایش صدای پایی را می شنوم که قدم به قدم مرا محاصره میکند در حیرت. و سکوت خواب آلوده زندگی را می شکند. این صدای رفتن است یا آمدن؟!

صدای تپش نبضی را در تنم می شنونم که مال من نیست.حضوری از زندگی را حس میکنم که زندگی من نیست. کسی پشت این در است. صدای نفس هایی را می شنوم که مثل نفس های بیمار و دلگیر من نیست. پر است از طراوت و پر است از استحکام و میل به زندگی. این نفس ها پشت در خانه ی امنه من چه می کنند؟!

مهمان ناخوانده ی من از راه رسیده. آمده است که شاید اینبار قلبم را سرجایش بگذارد و عقل تباه از فکرهای بی حساب را ببرد. شاید فهمیده است که غنیمت اشتباهی را برده است.

ما یک تقابل بزرگیم. تقابل دو نقطه ی متضادیم. من این سوی خط و تو آنسوی دیگر. به درازای همین پاره خط زندگی بین مان، با هم می جنگیم. ما تقابل بین حزن و سُروریم.

تو، اسمش را نبرِ من. تو آشفتگی های منی. آشفتگی ها را که از من بگیری. چیزی بیشتر از یک فکر باقی نمی ماند. همان فکری که پیش از آمدنت، از اینجا رفت. 

نگاهت میکنم. حرفی را که نمی دانم چگونه بگویم را می زنم: "این پخش که می کنی عطرت همین پخش که می کنی آن نمی دانم نامش میان همه خیابان های شهر پخش که می کنی عطرت."


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آموزش تخصصی شطرنج ماهتیسا خانم کلاسهای مدیریت کسب و کار هوانوردی Dave فروش فلزیاب به درد نخور پیمکس گروه هنر فنی و حرفه ای و کاردانش استان کردستان دندانپزشک خوب در تهران مشاوره تلفنی با موبایل قصر شيــرين